پژوهشگر: مهدی حقیقت خواه




 
عدم موفقیت در انتخابات ریاست جمهوری - که در آن رجوی رد صلاحیت شد- و اولین دوره‌ی مجلس که آن هم با شکست رو به رو شد، مجاهدین خلق را به سمت «ابوالحسن بنی‌صدر» غلتاند. چرخشی که آن‌ها را به سربازان پیاده نظام کودتای بنی‌صدر تبدیل کرد.

چند دستگی ناشی از ضربه‌های متعدد، سازمان را دچار مشکلات فراوانی کرد. بقایای مارکسیست شده‌ی سازمان در آستانه‌ی پیروزی انقلاب اسلامی در سه گروه «سازمان پیکار در راه آزادی طبقه‌ی کارگر»، «اتحاد مبارزه در راه آرمان طبقه‌ی کارگر» و «نبرد برای رهایی طبقه‌ی کارگر»، جای می‌گرفتند. هم‌چنین سایر نیروهای پراکنده شده به واسطه‌ی تغییر ایدئولوژیک سازمان –که غالباً گرایش‌های مذهبی داشتند- گروه‌هایی نظیر «مهدویون»، «فریاد خلق»، «منصورون»، «توحیدی صف»، «توحیدی بدر»، «فلاح»، «فجر اسلام» و «فلق» را تشکیل دادند. با اوج گرفتن مبارزه‌های انقلابی ملت ایران، آزادی زندانیان سیاسی، از عوامل تسریع کننده‌ی فرآیند انقلاب بود. حجم عظیمی از زندانیان که با گرایش‌های مختلف سیاسی دوباره وارد عرصه‌ی مبارزه می‌شدند، فضا را بر رژیم سخت کرده بودند. دوره‌ی سوم مورد اشاره در این نوشتار، شامل دوران پیروزی انقلاب اسلامی ایران و دو سال اولیه‌ی آن می‌باشد که خود بر دو نیم دوره، تقسیم می‌شود.
الف) از زمان آزادی زندانیان از زندان تا رفراندوم قانون اساسی
با آزادی زندانیان سیاسی در بند، اعضای در زندان سازمان، نیز با این قاعده در میدان مبارزه‌های سیاسی و البته مسلحانه حاضر شده و سعی در جذب نیرو و سازماندهی آنان داشتند. مجاهدین باز مانده، نه مانند مجاهدین اولیه، اسلام‌گرا بودند و نه مانند مجاهدین ثانویه، مارکسیست. آن‌ها در موضع التقاط ماندند. کادر مرکزی سازمان در بدو پیروزی انقلاب شامل «مسعود رجوی» (آزادی در 30 دی 1357)، «مهدی ابریشم‌چی»، «محمود احمدی»، «علی محمد تشید»، «محمد علی جابر زاده»، «احمد حنیف نژاد»، «محمد حیاتی»، «موسی خیابانی»، «عباس داوری»، «ابراهیم ذاکری»، «محسن (ابوالقاسم) رضایی»، «علی زرکش»، «محمد رضا سعادتی» (که بعدها به جرم جاسوسی برای «کا.گ.ب» اعدام شد)، «محمد ضابطی» و «غلام حسین مشارزاده» می‌شد. آزاد شدگان در یکی از اولین برنامه‌های خود در پیامی به حضرت امام با امضای مجاهدین رها شده از بند که در آن آمده بود: «ما آزادی خود را مدیون مجاهدت جان فشانی‌های خلق رزمنده و ستم کشیده‌ی ایران در پرتو الهامات آن زعیم استوار و سازش ناپذیر هستیم»، سعی در ایجاد فضایی مناسب جهت جذب نیرو داشتند.
سازمان از سویی در پیام‌ها و نشریات خود با انتقاد از رویکرد قبل از انقلابی خود و محکومیت تغییر ایدئولوژی و البته اتخاذ مواضع انقلابی و به ظاهر اسلامی و از سوی دیگر جوّ ملتهب انقلاب، تعداد بالایی از جوانان را جذب و مورد استفاده قرار می‌داد.
«فرحناز انامی» (از جداشدگان سازمان) در کتاب «سراب و گرداب» می‌نویسد: «مجاهدین، فراغ از امور اجرایی انقلاب و با این تحلیل که توانایی برخورد، جلب و جذب افراد سطوح بالا و مطلع از امور سیاسی و اجتماعی هم‌چون اساتید، نویسندگان، هنرمندان و سیاسیون را ندارند، دام و بساط خود را در مراکز آموزشی و خصوصاً مدارس گسترانیده بودند تا بلکه از جوانان استفاده کنند.
مضافاً این که قشر نوجوان از طرفی به دلیل کمیت قابل ملاحظه، احساساتی بودن و نداشتن تجربه، آماده برای هویت پذیری و پر نمودن خلأ فکری و فرهنگی خود بوده و از طرف دیگر، از نظر روان شناختی، مستعدترین قشر برای تحریک در جهت آمال یک گروه سیاسی که شعارهای فریبنده نیز می‌دهد، تلقی می‌شود و هر جریانی که در آن مقاطع می‌توانست تا حدودی این خلأ را ولو به طور کاذب پر نماید، قادر بود که از خیل عظیم دانش آموزان استفاده‌ی مطلوبی به نفع خود بنماید و این همان کاری است که مجاهدین بدان متوسل شده و متأسفانه با القای شخصیت کاذب به نوجوانان و دانش آموزان دبیرستان‌ها، به خوبی از خلأ یاد شده بهره برده بودند.»
لانه‌ی جاسوسی که تسخیر شد، سازمان – که در ابتدای پیروزی و در ماجرای تعیین نوع رژیم شکست خورده بود- و خود را پرچم دار مبارزه با امپریالیسم می‌دانست، از این عمل انقلابی حمایت کرد. سازمان در شماره‌ی 11 نشریه‌ی «مجاهد» نوشت: «با توجه به لزوم حمایت هر چه بیش‌تر از برادران و خواهرانی که در داخل سفارت هستند، لازم است که هر چه بیش‌تر با راهپیمایی‌هایی یا به طور انفرادی در مقابل سفارت جمع شویم ... دوباره چیز آشنایی در شهر پیدا شده ... آخر دوباره انقلاب است؛ انقلابی بزرگ‌تر از انقلاب اولی.» هرچند پس از آن، سازمان، در 11 آذر 1358، رفراندوم قانون اساسی جمهوری اسلامی را به دلیل گنجاندن اصل ولایت فقیه تحریم کرده بود.
ب) رفراندوم قانون اساسی تا خروج از ایران
عدم موفقیت در انتخابات ریاست جمهوری – که در آن رجوی رد صلاحیت شد- و اولین دوره‌ی مجلس که آن هم با شکست رو به رو شد، مجاهدین خلق را به سمت «ابوالحسن بنی‌صدر» غلتاند. چرخشی که آن‌ها را به سربازان پیاده نظام کودتای بنی‌صدر تبدیل کرد. این هم قسمی، عزم سازمان را برای مقابله‌ی مستقیم (البته از نوع مسلحانه) را با نظام جزم کرد. عزمی که رجوی در مصاحبه‌ای علت آن را یکی شدن امپریالیسم و ارتجاع برای بیرون بردن انقلابیون و به خصوص سازمان از صحنه عنوان کرد و این اقدام مسلحانه را با عنوان «دموکراتیسم انقلابی» نامید.
سازمان در واکنش به طرح بررسی کفایت سیاسی بنی‌صدر در مجلس عنوان کرد: «عزل رییس جمهور عملاً مفهومی جز اعلام جنگ مرتجعین به تمامی خلق ایران ندارد» و سرانجام در روز 30 خرداد 1360 طرح عدم کفایت سیاسی بنی‌صدر در مجلس به تصویب رسید و این، آغاز مبارزه‌ی مسلحانه‌ی سازمان بر ضد جمهوری اسلامی بود. عملیات مسلحانه‌ی سازمان بر ضد نظام در 4 سطح صورت می‌گرفت. سطح اول که شامل عملیات ترور مسؤولان سیاسی- مذهبی نظام زیر عنوان طرح‌هایی مانند «زدن سرانگشتان اختناق» و «خط انتحار» صورت می‌گرفت، سطح دوم، عملیات ترور پاسداران کمیته، سپاه و دادستانی انقلاب، سطح سوم، ترور نیروهای مردمی و افراد عادی کوچه و بازار و سطح چهارم، انداختن کوکتل مولوتوف به مغازه‌ها، مؤسسه‌ها و منازل مردم را شامل می‌شد.
«طاهره باقرزاده» در کتاب «قدرت و دیگر هیچ» می‌نویسد: «گفته شد ببینیم چه کسانی عاملین اختناق هستند، چه کسانی مجاهدین را معرفی می‌کنند، چه کسی توی اداره، کارخانه، کوچه، بازار و ... ایستاده و مراقب امور می‌باشد؛ اگر هر مجاهد خلق، یک عامل اختناق را از بین ببرد، آن وقت، خوب به وظیفه‌اش عمل کرده است و بر این اساس، ترور نیروهای حزب اللهی که اقدام به شناسایی نیروهای سازمان می‌نمودند در برنامه‌ی کار قرار گرفت.»
در این مرحله، سازمان با تبلیغات دروغین برای ایجاد تنفر از جمهوری اسلامی، سعی در حفظ نیروهای موجود و در صورت امکان، جذب اعضای جدید را داشت.
نکته‌ای که در این مرحله لازم به توضیح و یادآوری است این که در سال‌های 44 تا 50 یعنی زمان حضور بنیان‌گذاران و کادرهای اولیه، سازمان متأثر از الگوی اقتباس شده از مارکسیست‌ها مبتنی بر سانترالیسم دموکراتیک یا مرکزیت گرایی بر مبنای رأی اکثریت اداره می‌شد حال آن که در فاصله‌ی سال‌های 50 تا 57، فردگرایی و دیکتاتوری «تقی شهرام» یا «مسعود رجوی» در اولویت قرار گرفت. پس از آن نیز در سال‌های 58 تا 62، این فردگرایی رجوی بود که بر سازمان حاکم شده بود.

با آغاز مبارزه‌های مسلحانه‌ی سازمان، بازنده‌ی اصلی، اعضا و هواداران آن بودند که با خیالی خام به میانه‌ی میدان کشیده شده و مورد دستگیری و حبس واقع شده بودند. رجوی و بنی‌صدر در مرداد 1360 ایران را به مقصد پاریس ترک کرده و در آن جا شورای ملی مقاومت را تشکیل دادند. اولین اجلاسیه‌ی شورا در بهمن و اسفند 1360 تشکیل شد. طبق قرار اولیه، هدف اولیه‌ی این شورا، ایجاد زمینه برای بازگشت به کشور و در پی آن ریاست جمهوری بنی‌صدر و نخست وزیری رجوی بود.
شورایی که در آن نام سازمان‌ها، احزاب و گروه‌های اپوزیسیون متعددی مانند سازمان مجاهدین، جبهه‌ی دموکراتیک ملی ایران، حزب دموکرات کردستان، شورای متحد چپ، سازمان استادان متعهد دانشگاه‌های ایران، کانون توصیه‌ی اصناف، سازمان اتحاد برای آزادی کار و سازمان اقامه دیده می‌شد. هر چند کمی بعدتر حزب کار ایران، جنبش زحمت کشان گیلان و مازندران، اتحادیه‌ی کمونیست‌های ایران و سازمان چریک‌های فدایی خلق نیز به عضویت این شورا درآمدند.
از همان ابتدا، تمامیت خواهی بنی‌صدر و رجوی، موجبات جدایی اعضا را فراهم کرد. چرا که بنی‌صدر، اساساً خود را رییس جمهور منتخب مردم می‌دانست. دیدار رجوی با «طارق عزیز»، وزیر امور خارجه‌ی عراق در دی 1361 نیز اعتراض اعضای شورای مقاومت و به خصوص بنی‌صدر را برانگیخت و این کار، آغاز راه جدایی بود. جدایی که در 4 فروردین 1363 صورت واقعی به خود گرفت. کمی بعدتر با آغاز گفت‌وگوها میان «قاسم‌لو» و حزب دموکرات کردستان با مقام‌های امنیتی ایران در شهریور 1363، وی نیز از شورا بیرون رفت و شورا به طور رسمی از کارکرد خود خارج شد و این همان چیزی بود که رجوی می‌خواست: «تأسیس فرقه‌ی رجویه» که این خواست، با انقلاب اول ایدئولوژیک ممکن شد.

به نظر نگارنده، این دوره، بلندترین و احتمالاً دوره‌ی پایانی حیات سازمان مجاهدین خلق (منافقین) به شمار می‌رود. دوره‌ای که به دوره‌ی انقلاب‌های ایدئولوژیک معروف شده است. در تاریخ سازمان، انقلاب زمانی رخ می‌دهد که پاسخ‌گویی بیش از هر زمانی ناممکن می‌نماید. چه در سطح ایدئولوژیک و چه در سطوح نظامی یا سیاسی و حتی از حیث جذب نیرو. در چنین حالتی، سازمان، بهترین راه حل را فرافکنی می‌داند. همان که بر آن، نام انقلاب نهاده است. انقلاب اول ایدئولوژیک، همان ازدواج «مسعود رجوی» و «مریم قجر عضدانلو» است که در تاریخ 30 خرداد 1364 رخ داد. مسعود که با جدایی از بنی‌صدر، دختر وی را نیز طلاق داده بود، مهدی ابریشم‌چی را مجبور کرد تا همسر خود را طلاق داده و به عقد وی درآورد. از آن زمان به بعد، مسعود و مریم «[رهبران] نوین انقلاب» نام گرفتند.
آن زمان که مسعود از وجود افراد قدرت‌مند در اطراف خود، نگران شده و مشکلات و مباحث درونی در سازمان افزایش یافته بود، نوبت به انقلاب دوم ایدئولوژیک رسید که «تصفیه‌ی درونی» نام گرفت. سازمان، مسأله‌ی استثمار رده یا مسؤولیت را مطرح کرد یعنی «علی زرکش» به ناحق به رده‌ی جانشینیِ رجوی رسیده و به ناحق، این سمت را اشغال کرده است. در همین راستا، علی زرکش، نفر دوم سازمان پس از مرگ «موسی خیابانی» ترور شد. از همان سال 1365 که سازمان، وارد عراق شد، استراتژی جنگ چریکی شهری به استراتژی جنگ آزادی بخش تغییر کرد. سازمان، خود را در اختیار دولت عراق –که با خلق ایران در حال جنگ بود- قرار داد و در سطوح مختلف امنیتی، اطلاعاتی و نظامی با این کشور همکاری کرد.
قطعنامه که امضا شد و آتش بس بر این جنگ، سایه انداخت، سازمان با استناد به این که احتمال دارد در این فضا، وجه المصالحه‌ی دو کشور واقع شود، طرح عملیات «فروغ جاویدان» (که در ایران به درستی نام مرصاد بر آن نهاده شد) را ریخت. عملیاتی که با شعار «مهران تا تهران» و در 5 مرداد 1367 رخ داد. در پی این عملیات که با پیروزی جمهوری اسلامی ایران پایان یافت، نزدیک به 2500 نفر از اعضای سازمان کشته شدند. اتمام عملیات و شکست سازمان، کشته‌های فراوان و فزونی روز افزون سؤال‌ها و چراها در رابطه با سازمان و آینده‌ی آن، رجوی را بر آن داشت که مرحله‌ی سوم انقلاب ایدئولوژیک خود را به مرحله‌ی اجرا در بیاورد: «تنگه و توحید». سازمان در 26 مهر 1368 اعلام کرد، تمامی همسران باید از هم جدا شده و مجردها نیز حق ازدواج ندارند.
«محمد حسین سبحانی» (از اعضای سابق کادر مرکزی) می‌نویسد: «تا قبل از انقلاب ایدئولوژیک، هر هفته نشست‌هایی پیرامون مسایل سیاسیِ روز در بخش‌ها و ستادهای مختلف سازمان برگزار می‌شد ولی با شروع بحث‌های انقلاب ایدئولوژیک، بیان تصورات جنسی در نشست‌های فردی و جمعی، جایگزین آن شده بود.»
اعضا متهم بودند که در عملیات، اگر در تنگه به مشکل برخوردند، از آن رو بود که به فکر زن و زندگی و آینده افتاده بودند و به همین دلیل، قوای جمهوری اسلامی در نظر آن‌ها بزرگ جلوه کرده بود. اگر اعضا در آن مرحله، خودشان را فراموش می‌کردند و فقط به رهبری سازمان چشم می‌داشتند، پیروز این نبرد بودند. مسعود رجوی در سخنرانی اعلام انقلاب خود، در شهریور 1370 اعلام کرد: «قلب هیچ کس مال خودش نیست، همه‌ی قلب‌ها متعلق به رجوی است. او مالک و صاحب همه‌ی قلب‌هاست. هر کس باید این مالکیت را از طریق همسر خود به اثبات برساند. قلب زن، متعلق به شوهرش نیست. قلب همه مال من است و قلب‌ها باید به من عشق بورزند و سینه‌ها باید برای من بتپند. هر کس به میزان و درجه‌ای که قلبش به دیگری عشق بورزد، به همان اندازه حق رهبری را ضایع کرده است.»
در این مرحله، سازمان، استراتژی خود را بر جذب مخالفین نظام که شامل آزاد شدگان عملیات مسلحانه‌ی 1360 و خانواده‌های آنان، خانواده‌های اعدامی‌های سازمان در ایران و جذب اجباری افرادی که در نقاط مختلف، به دنبال کار، قصد مهاجرت به خارج از کشور را داشتند و توسط سمپات‌های سازمان شکار می‌شدند، گذاشت. ولی هنوز مرحله‌ی آخر انقلاب ایدئولوژی باقی مانده بود که اهداف سه مرحله‌ی قبل را فراهم می‌کرد: «انقلاب فردیت و جنسیت» که همان فرستادن زنان مجاهد به کادر رهبری سازمان بوده است. مسعود رجوی می‌گفت: «خوشا به حال من و شما که امروز افتخار انتخاب و رأی دادن به این ذی صلاح‌ترین خواهرانِ مشمول را پیدا کردیم و بدین وسیله بار دیگر کیفاً خودمان را به جلو پرتاب کردیم. این رمز ماندگار مجاهدین است و به مثابه‌ی موتورهای جدید ایدئولوژیک شماست.»
به دنبال آن، شورای ملی مقاومت، طی اجلاسی در 7 شهریور 1372 مریم رجوی را به عنوان رییس جمهور برگزیده معرفی کرد. با این کار، هم با مرد سالاری که می‌توانست تهدیدی برای آینده‌ی قدرت طلبی مسعود رجوی باشد را کنترل کند، هم فرآیند پذیرش و اطاعت از رهبری را آسان‌تر می‌کرد و هم موجبات جذب دختران و زنان داخلی – چه بریدگان از سازمان و چه افراد عادی- را فراهم می‌کرد. در این رابطه، یکی از جداشدگان از سازمان می‌گوید: «فرماندهان و مسؤولینی که بعداً به ریاست بخش‌ها و ستادها منصوب شدند، بیش‌تر زنان بودند و چون محصول انقلاب ایدئولوژیک بودند، زیاد مایه‌دار و باسواد و دارای دانش سیاسی و توان بالای اجرایی و قدرت بیان نبودند. آن‌ها بیش‌تر احساساتی و پر شور بودند. یک کلمه که حرف می‌زدند، ده بار نام مریم و مسعود را به زبان می‌آوردند. در هر موردی سریعاً گریه می‌کردند و خیلی دل نازک بودند. لذا چون آن‌ها ذاتاً توانانی و استعداد جذب بچه‌ها را نداشتند، رهبری از آن‌ها زیاد نمی‌ترسیدند. همه‌ی ترس‌ها از افراد قدیم به خصوص اعضای سال‌های قبل از 50 بود.»
در سال‌های پس از انقلاب آخر ایدئولوژیک، سازمان تبدیل به فرقه‌ای تمام عیار شده که پرستش و اطاعت کامل از مسعود را شعار خود ساخته بود. پس از حمله‌ی آمریکا به عراق، با اعلام حمایت سازمان از اشغال، به همکاری با اشغال‌گران پرداخت. البته سابقه‌ی همکاری سازمان با ایالات متحده، به قبل‌تر از این‌ها باز می‌گشت. در 30 خرداد 1367، حدود 138 نماینده‌ی کنگره‌ی آمریکا و 14 سناتور این کشور طی نامه‌ای به «جورج شولتز» وزیر خارجه‌ی وقت آمریکا، از او خواستند که به جنبش‌های مقاومت داخلی در ایران توجه کند و در همین راستا حمایت از سازمان مجاهدین خلق، مستقر در عراق را اکیداً توصیه کردند. در آبان 1371 نیز رجوی پیام تبریکی برای «کلینتون» – که به تازگی به عنوان رییس جمهور آمریکا انتخاب شده بود- فرستاد. در حالی که در اعلامیه‌ی 29 اردیبهشت 1358 سازمان، اعلام کرده بود که «... دشمن اصلی ما استعمارگران جهان خوار آمریکایی هستند...»
بعدترها هم علی‌رغم این که همیشه آمریکا مدعی بود که در حال مبارزه با تروریسم است، هیچ وقت حاضر نشد این سازمان را از لیست گروه‌های تروریست خارج کند. در حال حاضر، با رایزنی‌های فشرده‌ی جمهوری اسلامی ایران و دولت قانونی و مردمی حاکم بر عراق، موجبات خروج سازمان از این کشور فراهم شده است. هم‌چنین در این مدت، سازمان از هیچ اقدامی برضد جمهوری اسلامی ایران دریغ نکرده است. از ترور در سطوح مختلف گرفته تا حمایت از آمریکا و رژیم صهیونیستی در مبارزه با ایران و از تبلیغات منفی گرفته تا همکاری با سران مرتجع عربی در منطقه.(*)
منبع:برهان